نيكو
....!
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : دخترك
منوبابام رفته بودیم مهمونی حوصلم سررفت
بهش مسج دادم:باباپاشوبریم،وسط صحبتش بود
گوشیشو برداشت همه هم منتظربودن که
صحبتشو ادامه بده،بلند گفت:
عه تویی؟!باشه باباجان الان میریم!!
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید نظر يادتون نره... آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |